روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

 کیستی

 که من اینگونه بی تو بی تابم؟

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...
تو در کدام سحر

 بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟


من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه!
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین
مدام پیش نگاهی، مدام پیش نگاه!


هر آنچه خواهی از من بخواه
صبر مخواه..
که صبر، راه درازی به مرگ پیوسته ست!
تو آرزوی بلندی و، دست من کوتاه
تو دوردست امیدی و پای من خسته ست...

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبزست!! و راه من بسته است...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.