روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

راحتی؟

تو واقعیت ندارى!
مثل عاقبت خوش قصه هاى قدیمى،
مثل آرزو هایى که مى گویند شب کریسمس براورده مى شوند
مثل عهد قاصدک ها؛
که قرار بود کلماتم را برایت بیاورند!
مثل افسانه هاى دیرینِ چین
مثل برف زیر آفتاب
مثل عشق...!

تو فقط خوش باورى من هستى
شبیه تلقین آتش
در سرمایى که پوست را مى تِرِکانَد...
.
.
نظرات 1 + ارسال نظر
محمد یکشنبه 6 اسفند 1396 ساعت 09:14 http://www.delirium.blogsky.com/

نیستی و به این نبودت
هیچ کسم مشکوک نیست

وقتی بودن و نبودن فرقی نداره ، نباید بود... باید مرد
باید خودتو از همه ی ادما بگیری ...
من یه جورایی این روزا فقط نفس میکشم...
فقط ادا در میارم
توی من یه ادمی هست که مرده!
سخته تورو بذاره کنار و ببینیش که ...
من مطمینم دیگ ادم سابق نمیشم
امیدوارم همه خوب و خوش باشن
چشمام دید! کاش کور بشه هرچه زودتر ...
توام نگران یه زن دلمرده و بی روح مثل من نباش ... زندگیتو بکن
به قول فروغ:
من از نهایت شب حرف میزنم... از نهایت تاریکی...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.