روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

روزهای من

پنهان شده ام پشت لبخندى که درد میکند...زمین...خمیازه ایى بکش به زیر پاى من..فقط همین

یه روز افتضاح دیگه ...

دیدمش ... خودم بودم و خودش 

شعر گفتم و شعر گفتم و ...

ضربان قلبم بالا میرفت و نامنظم میزد ...دلتنگیم جلوی همه چیو داشت میگرفت

یهو حقیقت مثل پتک  فرو اومد رو سرم... قلبم دیگ نمیزد...

فقط چشامو بستم و دویدم ... بدون هیچ مکث و فکری ... رفتم ...

من خالیه خالیم ... 

:)

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 14:00 http://www.delirium.blogsky.com/

دیگه به جایی رسیدیم که تنهایی از ما رنج میبره نه ما از تنهایی

محمد دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 07:55 http://www.delirium.blogsky.com/

تو نیستی
و واژه ها از من می گریزند
در این سیاهی شب
فانوس چشمانت را به من بده

نه خدا و نه شیطان


دوری تو مرا شکست نازنین

دستانت را نیاز دارم
برای تدفین اشک ها

تا تو یک چای بریزی من غمهایت را می خورم

محمد دوشنبه 7 اسفند 1396 ساعت 07:46 http://www.delirium.blogsky.com/

هر کوزه پر آب که شب ساغر ما بود

نوشیدن آن با تو شبی باور ما بود

افسوس که بعد از تو دگر مست نگشتیم

هر چند که صد ساقی و می یاور ما بود

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.