هر وقت مشکلی داشتی
زنگ بزن!
هر وقت مشکلی داشتی که کوه
از تکلم آن عاجز بود
بی خبرم نگذار
من بعد از مرگ
باز هم همین حوالی تو پرسه
می زنم...
از خانه که می آئی
یک دستمال سفید
پاکتی سیگار
گزینه شعر فروغ
وتحملی طولانی
بیاور
احتمال گریستن ما بسیار است !آن لحظه که قلبم میایستد
به تو فکر میکنم
به لحظهای که خبردار میشوی
حلقههای اشک در چشمانت
دستی که بر سینه ات میفشاری
سری که بر شانه ی معشوقت میگذاری
چشمانم را میبندم
به چشمانِ تو فکر میکنم
چشمانت را میبندی
به آخرین بار
به آخرین نگاهِ من فکر میکنی
برای آخرین بار صدایت میزنم
میدانم
فرسنگها دور از من
سرت را بر میگردانی
می ایستی
و یک دقیقه سکوت
به احترام قلبی که بخاطرت میایستد
تنهایی ام به طرز عجیبی شبیه اوست
در عین اینکه نیست !
کنارم همیشه هست...
میگویند گاهی باید گذر کرد!
باشد گذر میکنم!
اما کاش میگفتند به کجا بروم
که گذر افکارم به چشمان تو نیفتد ...
بلاتکلیف تر از اسفند دیده ای؟
معشوقه ی زمستانست
اما عطر بهار را به پیراهنش می زند
بلاتکلیف تر از من دیده ای؟
دلتنگی ات که به جانم می افتد
دستم به سمت گوشی می رود
اما ...
کیستی
که من اینگونه بی تو بی تابم؟
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم...بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبزست!! و راه من بسته است...
دیدمش ... خودم بودم و خودش
شعر گفتم و شعر گفتم و ...
ضربان قلبم بالا میرفت و نامنظم میزد ...دلتنگیم جلوی همه چیو داشت میگرفت
یهو حقیقت مثل پتک فرو اومد رو سرم... قلبم دیگ نمیزد...
فقط چشامو بستم و دویدم ... بدون هیچ مکث و فکری ... رفتم ...
من خالیه خالیم ...
:)
مرحومه ی مغفوره ی تنهای نا آرام
مرحومه ی مغفوره ی از یادها رفته
محکوم ساعت های پر تکرار در هفته...
این ها منم...
یک من که بعداز دیدنت بغضش ترک خورده
یک من که مغرور است و میترسد کسی جایی شک کرده باشد این زن از یک مرد چک خورده
من عشق نافرجام یک مجنون نما بودم
گم گشته در ساعت شنی هایی که طوفانیست...
با کاروانی که ندانسته به شب میخورد
خط میکشم روی خدا
روی خودم با تو
روی تمام اعتقاداتی که میمیرند
با دفتر شعرم وداعی مختصر دارم
سرگیجه ها دست مرا در دست میگیرند
او داشت از لب های تو لبخند برمیداشت
تو رفته ای و شعر ها قهرند با حالم
خودکار با دستم نمیسازد نمیبینی؟!
هیچ اتفاقی شاعرانه نیست، میفهمی؟!
این زن تورا هر بیت میبازد، نمیبینی؟!
این شعر را تقدیم تصویر خودم کردم
در بیت اول خودکشی کردم، نمیدانی
تو رفته ای و زندگی کردن غم انگیز است
این آخرین شعریست که از من "نمیخوانی"
یه زمانی دوسش نداشتم و گند زدم به زندگیم
یه زمانی دوسش داشتم و گند زدم به زندگیم!
:)))))))
اولیه من مقصر بودم و تاوانشو دادم!!!!!!!
دومیه تو مقصر بودی
توی ....
توی....
تاوانشو میدی
یه روزی میای ... اما من دیگه نیستم ... دیگه نمیشناسی منو...
گاهی برای کسی که همه چیزش را از دست داده
اتفاق میفتد
که خودش را هم از دست بدهد..
لبهای تو لب نیست! عذابیست الهی باید که عذابی بچشم گاه به گاهی در لحظهی دیدار تو، گفتم که بعید است چشمان تو من را نکشاند به تباهی لبهای تو نایابتر از آب حیات است تو سوزن پنهان شده در خرمن کاهی این کار خدا بوده که یکباره بیفتد در تنگ بلور شب من مثل تو ماهی ای شاخه نبات غزل حافظ شیراز ! معشوقهی مایی، چه بخواهی چه نخواهی ... ! | |
.
.
.
ماهی کوچولو...
مرا ببخش ..
من سالهاست دور ماندهام از تو
اما همیشه
هر چه در همه جا
در شب یا روز دیده ام
و هر که را بوسیدهام
برای تو در اینجا نوشتهام
تنها برای تو در اینجا نوشته ام
در دوردستی و با دلبستگی
من سالهاست دور ماندهام از تو
و میروم که بخوابم
من پرده را کنار زدم
حالا تو با خیال راحت
پروانهوار در باغ گردش کن
من بالهای پروانه ها را
هم با رنگهای تازه
برای تو در اینجا نوشتهام...
برایش نوشتم:
" زیر نور این آباژور
در ازدحام این قرص خواب های لعنتی
جایی در وسعت سرد این تختخواب
شب بخیر هایت گم شده است "
برایم نوشت:
" بخواب , عادت به هیچ چیز صلاح نیست "
.
.
و این منطقی ترین لالاییِ نیمه شب های من شد...